میخواهم یک غزل مهمانتان کنم  

به نظرم شعر خوانی یک عشق است 

یک لحظه آرامش

پس با خودم گفتم با هم شریک آن شویم

 

نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری

عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری

زخم شمشیر اجل به که سر نیش فراقت

کشتن اولیتر از آن که‌ به جراحت بگذاری

تن آسوده چه داند که دل خسته چه باشد

من گرفتار کمندم تو چه دانی که سواری

کس چنین روی ندارد تو مگر حور بهشتی

وز کس این بوی نیاید مگر آهوی تتاری

عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند

همچو بر خرمن گل قطره باران بهاری

طوطیان دیدم و خوش‌تر ز حدیثت نشنیدم

شکر است آن نه دهان و لب و دندان که تو داری

ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان

به چه کار آیدت آن دل که به جانان نسپاری

آرزو می‌کندم با تو شبی بودن و روزی

یا شبی روز کنی چون من و روزی به شب آری

هم اگر عمر بود دامن کامی به کف آید

که گل از خار همی‌آید و صبح از شب تاری

سعدی آن طبع ندارد که ز خوی تو برنجد

خوش بود هر چه تو گویی و شکر هر چه تو باری

 

غزلیات سعدی

 

فاطمه حسینی 25/9/98 ساعت 17:40


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جدیدترین فناوری Alecia علاقه مندی های من کانال دهم تجربی انسانی ریاضی کانال کنکور ۹۹ دانلود کليپ فيلم و آهنگ خفن موبايل دوربين مخفي جالب و .. Natalie Mindy Patti Tim طراحی سایت حرفه ای