آسمان ارغوانی !



 

بیست و چهارم آبان ماه سال نود و هشت اغاز هفته ی کتاب خوانی بود . 

از دو هفته ی پیش آماده ی این هفته شده بودیم . ایده های مختلف دادیم و با همکاری هم شروع کردیم . صبا مدیر برنامه ها شد و کار ها را به ترتیب یادداشت و با نظم خاصی پیگیری میکرد . 

ادامه مطلب

میخواهم یک غزل مهمانتان کنم  

به نظرم شعر خوانی یک عشق است 

یک لحظه آرامش

پس با خودم گفتم با هم شریک آن شویم

 

نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری

عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری

زخم شمشیر اجل به که سر نیش فراقت

کشتن اولیتر از آن که‌ به جراحت بگذاری

تن آسوده چه داند که دل خسته چه باشد

من گرفتار کمندم تو چه دانی که سواری

کس چنین روی ندارد تو مگر حور بهشتی

وز کس این بوی نیاید مگر آهوی تتاری

عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند

همچو بر خرمن گل قطره باران بهاری

طوطیان دیدم و خوش‌تر ز حدیثت نشنیدم

شکر است آن نه دهان و لب و دندان که تو داری

ای خردمند که گفتی نکنم چشم به خوبان

به چه کار آیدت آن دل که به جانان نسپاری

آرزو می‌کندم با تو شبی بودن و روزی

یا شبی روز کنی چون من و روزی به شب آری

هم اگر عمر بود دامن کامی به کف آید

که گل از خار همی‌آید و صبح از شب تاری

سعدی آن طبع ندارد که ز خوی تو برنجد

خوش بود هر چه تو گویی و شکر هر چه تو باری

 

غزلیات سعدی

 

فاطمه حسینی 25/9/98 ساعت 17:40


 

 

" کتاب بریت ماری اینجا بود " را به عنوان اولین معرفی کتاب وبلاگ میگزارم .

این کتاب از بهترین رمان هایی است که تا به الان خوانده ام و داستان پیرزنیست که به شهر دور افتاده ای میرود و آنجا مربی فوتبال بچه ها میشود .

داستانی سرشار از عشق و امید و تغییر و

نویسنده : فردیک بکمن 

 

پی نوشت : این دیالوگ مورد علاقه من در کتاب است که برایتان عکس گرفته ام . به دوستانتان هم معرفی کنید . 

 

 

 

فاطمه حسینی 23/9/98 ساعت 22:51 


کریسمس ، ولنتاین ، این روز ها شبکه های مجازی پر شده از مطالبی که خبر از رسیدن کریسمس می دهند . مغازه های شهر هم خود را آماده کریسمس کرده اند . 

نمیفهمم نمیدانم . چرا باید جشن غربی ها را جشن بگیریم؟ 

کریسمس که همان عید نوروز خودمان است . 

ولنتاین دیگر چیست . دقیقا چند روز بعد آن سپندارمذگان تاریخی ماست که دقیقااا همان ولنتاین است حتی قدیمی تر ولی نمی‌دانم چرا حتی اسمش هم نمیدانیم 

بیاید شروع کنیم 

از همین امروز ، مقابله کنیم ، از خودمان آغاز کنیم ، جنس ایرانی بخریم ، سنت ایرانی را حفظ کنیم ، از غرب فاصله بگیریم و خودمان باشیم 

 

#ایرانی_باشیم


 

 

 

 

کتاب تنهای بزرگ، رمانی نوشته ی کریستین هانا است که نخستین بار در سال ۲۰۱۸ چاپ شد. ارنت آلبرایت پس از تجربه ی آسیب های روحی شدید، از جنگ ویتنام به خانه بازمی گردد و تصمیم می گیرد خانواده اش را به آلاسکا منتقل کند. لنی سیزده ساله، دختر ارنت، که میان رابطه ی پراحساس و پرفراز و نشیب والدینش گیر افتاده، چاره ای جز پذیرش این شرایط جدید ندارد و امیدوار است این سرزمین جدید، آینده ای بهتر را برای خانواده اش رقم بزند. خانواده ی آلبرایت در گوشه ای دورافتاده از آلاسکا، با اجتماعی کوچک از مردانی قدرتمند و نی حتی قدرتمندتر آشنا می شوند. اما با نزدیک شدن زمستان و کوتاه تر شدن روزها، وضعیت روحی و روانی ارنت رو به وخامت می گذارد و خطرات داخل خانه، از دنیای بیرون بسیار بیشتر می شوند. لنی و مادرش در کلبه ی کوچک خود، حقیقتی ترسناک را درمی یابند: آن ها تنها هستند و هیچکس نیست که به آن ها کمک کند.

 

 

 

ببخشید به خاطر اینکه نشد اون جوری که میخوام ازش براتون تعریف کنم

امتحانات شروع شده و . از این حرفا

 

فاطمه حسینی 3/10/98 ، ساعت 9:48


رعنای من

قربان چارقد گل گلیت بشوم .

قصه نخور !

فردا که چشم وا کنی ،

افتاب امده ، 

آب رفته ،

من و تو مانده ایم و گلهایی که اب خورده اند و باز شده اند 

رعنای من 

بخند

اب بازی کن

قایق سواری را دوست داری 

مگر نه؟

#فاطمه_حسینی

پ.ن: ایرانم زخمیست ، کسی طبیب خبر کند !

 


 

 

 

 

کتاب پیشنهادی این هفته

اوسنه ی گوهرشاد

نوشته ی اقای سعید شکری

خوشتون میاد

راستش اوایلش ازش خوشم نیومد ولی جوری جذبش شدم که اصلا متوجه نشدم چطوری تمام شد 

اینم اضافه کنم که مستند تاریخی نیست و رمانه تخیلی تاریخه

من خودم که عاشق تاربخم 

ولی جالب اینجاش بود که بعد تموم شدن این کتاب توی یک روز فیلم یتیم خانه ایران رو دیدم 

دیگه اون شب انقد فکرم درگیر بود که خوابم نمیبرد


هیچوقت توی یک روز دو تا مطلب نزاشتم تا چشمم خورد به این شعر

با خودم گفتم چقد وصف حال الان ماست

نمیدونم شاعرش کیه ولی قشنگه

 

 

 

 سرزمین من 

بى سرود و بى صدایى ♥️
‎بی آشیانه گشتم خانه به خانه گشتم
‎بی تو همیشه با غم شانه به شانه گشتم
‎عشق یگانه من از تو نشانه من
‎بی تو نمک ندارد شعر و ترانه من
‎سرزمین من خسته خسته از جفایی
‎سرزمین من دردمندِ بی دوایى
‎سرزمین من بی سرود و بی صدایی
‎سرزمین من
‎سرزمین من کی رگِ تورا گشوده؟
‎سرزمین من کی به تو جفا نموده؟
‎سرزمین من خنده هاى تو ربوده؟
‎سرزمین من خسته خسته از جفایی
‎سرزمین من دردمندِ بی دوایى
‎سرزمین من بی سرود و بی صدایی
‎سرزمین من
‎ماه و ستاره من راه دوباره من
‎در همه جا نمیشه بی تو گزاره من
‎گنج تو را ربودند از بهر عشرت خود
‎قلب تو را شکسته هر که به نوبت خود
‎سرزمین من
‎سرزمین من مثل چشم انتظاری
‎سرزمین من مثل قلب داغداری
‎سرزمین من مثل دشت پر غباری
‎سرزمین من

 

 


این چه رازیست که در گوش زمین گفتم و بعد

ابر و آسْمان شنید و بارید ؟

این چه رازیست که به باد گفتم ولی

لاله از ان گریست ، شب بو خمید ؟

این چه رازیست که من زمزمه اش کردم و بعد 

راوی ها کردند روایت این داستان مرا ؟

این چه رازیست که در مردم شهر 

دست به دست بین زبان ها گشت ، نماند ؟

#فاطمه حسینی

 

 


من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش

محرم این هوش، جز بی هوش نیست       
مر زبان را مشتری، جز گوش نیست
در غم ما روزها بی گاه شد                       
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت، گو رو، باک نیست                
تو بمان، ای آنکه چون تو، پاک نیست
شاد باش ای عشق خوش سودای ما        
ای طبیب جمله علتهای ما
جمله معشوق است و عاشق پرده ای      
زنده معشوق است و عاشق مرده ای

 

 

 

 

#ای شمس با من بگو 

راز خواب عاشقانه ات را 

. #فاطمه حسینی


 

چند ماه پیش پدرم عازم سفر مشهد بود ، گاهی با هیت قرانی مردانه شان به انجا میروند  . پدرم خودش میداند برای من چه سوغاتی بخرد . از 16 سالگی هر چیزی را یادداشت میکرد خاطرهایش و چیزهایی که منو برادرم میخواهیم و یا حتی لیست کسانی که باید به آنها سر بزند ! از کودکیم او را با خودکار و دفتر های بزرگش میشناختم و نظمش . یک لیست از کتاب هایی هم دارد که من دوست دارم بخوانم و هنوز نخواندم ( که من حتی خودمم هم نمیدانم و فراموششان میکنم ، بعضی وقت ها بی هدف به کتاب فروشی میرم و زنگ میزنم : بابا ببین چی باید بخونم ) خلاصهه توی این سفر جز اوسنه ی گوهرشاد و دنیای سوفی برای من ، دو جلد کتاب سلام بر ابراهیم را هم برای خودش خرید . 

چیز عجیب این بود که این کتاب را سه بار خواند . راستش من اصلا علاقه به خواندن این کتاب نداشتم اما از اصرار بابا خواندمش . به تمام دوستانم هم گفتم که بخوانند . یه چند تایی هم از من گرفتند و چند صفحه ای را خواندن . در کتاب خانه ی مدرسه هم پیدایش کردیم و قرار شد چند روز بعد که شر المپیاد ها کم شد بخوانند . خلاصه بعد از این همه پر حرفی خواستم بگویم شما هم بخوانید . کتابیست که بعد خواندنش واقعا تغییر میکنید ! باید به شما هم معرفیش میکردم شما هم دوستان منید مگر نه؟


 

 

اسمان ارغوانی امروز 

برعکس امروز صبح که افتاب زده بود الان باد و بارون شدید راه افتاده 

کلی هم کیفیت ویدیو تغییر کرده نمیدونم چرا

روزتون قشنگ!


میشود تو بمانی؟

خودِ من به تو قول میدم پاییز را بهار کنم.
قول میدم پیچ را از همه ی جاده ها پاک کنم .
تو بمان به تو ثابت میکنم هیچ چیز نشد ندارد .
کافیست بمانی تا از دیوار شکوفه رشد کند .

قول میدهم خورشید را برایت به زانو در اورم و درختان را برایت از ریشه  ، همدست تیشه شوم و فرهاد وار به بیستون حمله کنم ،

طواف کنم توبه کنم ،

جنگ را صلح کنم و اشوب به پا کنم ،

قول میدم با ماندنت به هر چه تو بخواهی پشت کنم .

اصلا همه ی شهر  را بخوابانم تا با تو بیدار بمانم.
نمیخواهی مرا دروغگوی خیالاتی بخوانی و بگویی نمیشود ؟
و من هم لجبازی کنم و هی اصرار که : میشود تو فقط بخواه؟
و تهش هم تو بمانی تا ثابت کنی من خیالاتیم؟
نمی خواهی؟ 
 فاطمه حسینی


بین عقربه ها جنگ شده است .

کسی منتظر تلنگر مانده .
من و قهوه ی روی میز نظاره گریم .
تنها قلم به پا میخیزد و میگوید .
زمان ، دل ثانیه شمار را نشکن !

در میان این هیاهو

مادرم درگیر من است ، 

میگوید سخت نگیر دخترِ من

زندگی یک خواب است .

من به او میگویم :

مادر جان ،

خواب های ترسناکی دیده ام !

 

#فاطمه حسینی 

 

 

پی نوشت : این نوشته بد ترین نوشته ی من و در عوض دوست داشتنی ترین برای خودم است ! دلیلش را خودمم هم نمیدانم . شما بگویید؟


ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای؟

وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای؟

ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من

لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌ای؟

بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم

وز ناوکت پرخون شدم از من چرا رنجیده‌ای؟

گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردنت

فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیده‌ای؟

من سعدی درگاه تو عاشق به روی ماه تو

هستیم نیکوخواه تو از من چرا رنجیده‌ای؟

 

#بزرگ_مرد_سعدی

 

 


 

رفیق 

همدم شب ها 

که من آن را با گفتگو های یک و دو ساعته ی پشت تلفن میشناسم .

رنگ رفیق ارغوانیست با گل های زرد ! حداقل برای من ، همانقدر دوست داشتنی .

رفیق یعنی غر زدن های بعد هر امتحان ،

خراب کاری های دست جمعی ،

غیبت کردن های چند نفره ،

کل و کشتی گرفتن ،

:) راستش امسال به حرف خانم علیپور گوش کردیم . 

ولنتاین کجا بود وقتی خودمان سپندارمذگان به ایننن قشنگ داشتیم . 

قرار گزاشتیم روز عشق ایرانی را جشن بگیریم . 

کادو هایشان را از همین الان آماده کردم . چیز های کوچکی که قطعا پیش رفیق و کلمه ی رفاقت چیز زیادی نیست !

:))) اخ که چقدر کادو اماده کردن را دوست دارم .


 

 

و بعله 

فاطمه ی این روز های کرونایی 

 

توی وبلاگ حریری به رنگ ابان یه چالش گذاشته اند . خودتان را در این روز ها بکشید.

راستش فاطمه ی این روز ها کلی درس بر سرش ریخته . مجازی امروز دوتا امتحان داد و کلی تست نزده برای زدن دارد . 

یک پروژه ی گرافیکی گرفته و دست به دامن فوتوشاپ شده .

نگران همان گل اشک تمساحیست که بیش از حد بلند شده و تا باد میزند می افتد و نه دلش می آید ببرد ان را و نه می تواند نبرد . 

کتاب های خودش را تمام کرده ولی سریال جدید شروع کرده است ( the originals) 

یک خرگوش دورو برش میپلکد و خودش را به لیوان قهوه ی فاطمه میزند و روی فرش میریزد انقدر فرش اتاقش پر از رنگ و جوهر است که دیگر مادرش متوجه ی لکه ی قهوه میان ان همه لکه نمیشود !

برچسب کیبورد گل گلی سفارش داده است و منتظر است تا دو سه روز دیگر به دستش برسد .

دست به ساز نمیزند ولی تا بخواهی اهنگ و پادکست گوش کرده است . 

شال گریفندور بافته و از خود جدایش نمیکند.  

فقط نمیدانم چرا فاطمه این روزها به اندازه ی قبل گشنه نیست . 

شوی لاک تشکیل داده و روزی یک رنگ میزند طرح میدهد خراب میشود . پاک میکند . دوباره میزند

درباره ی هر چه که در تصویر بود گفتم اما درباره ی ان خط خطی ها حرفی نمیماند !

پی نوشت سمت چپ نقاشیو با راست مقایسه کنین . فرق بی حوصله کشیدن و با حوصله کشیدنو در یابید.


کشور تعطیل

 

 

و بلاخره این پست درباره ی کروناست .

چند وقت پیش این پیکسل رو بی دلیل خریدم و امروز که چشمم بهش افتاد یهو دیدم عه ! دقیقا وضع الان ماهاست

کتاب جدید تموم کردم و کتابخونه ها بستست ، مدرسه بستست ، همه جا 

و از اونجایی که خیلی زیادی سریع این ویروس منتقل میشه همون بهتر که بستست . 

میخوام از همتون خواهش کنم که لطفا رعایت کنین نکات ایمنی و بهداشتیو .

ماسک و دستکشو فراموش نکنید و تا میتونین ویتامین سی مصرف کنید که توی همه ی مرکبات هست یکی از دمنوش های مورد علاقه ی خودم که میتونین درست کنید دمنوش عسل و ابلیموعه .

یه قاشق عسل و نصف یه لیمو ی بزرگ رو با یه لیوان اب جوش یا چایی مخلوط و کنین و نوش جان کنین .

به پیام های وزارت بهداشت توجه کنین و دستاتونو مکرر حداقل سی ثانیه بشورید و اگه به خاطر شستشوی زیاد دستتون خشک شد از مرطوب کننده استفاده کنین ( که با رفع یه مشکل چیز دیگه ای پیش نیاد )

اگه مواد ضد عفونی کننده هم ندارین از الکل برای دستاتون و از آب و وایتکس برای سطوح استفاده کنید .

میدونم که همتون این نکات رو میدونین و تکرارش ممکنه خسته کننده باشه ولی خیلی برام مهمه همتون سلامت باشین و حالتون خوب باشه

میتونین از وبلاگ آیتک هم آمار رسمی رو داشته باشین که لینکشو میزارم براتون 

کلیک کنید

و توی پستای دیگه چند تا لینک کتاب و فیلم میزارم که حوصلتون سر نره


مــن کــــــه در تنـــگ بــــرای تــو تـمـــاشــا دارم
بــــا چـــــه رویـــــی بنــــویـســم غــم دریا دارم؟

دل پر از شوق رهایی سـت ،ولی ممکن نیست
بـــــــه زبــــــان آورم آن را کــــــه تــمــنـــا دارم

چــیسـتم؟! خـــاطــره ی زخـــم فرامــوش شده
لـــب اگــــر بــاز کـــنم بـا تــو ســخن هـــــا دارم

بـا دلــت حســـرت هم صحبتی ام هست ،ولی
سنگ را بــا چـــه زبانــــی بــه ســـخن وا دارم؟

چیـــزی از عمــر نمانده ست ،ولی می خواهم
خــانــه ای را کــــه فــرو ریــختـــه بــر پــا دارم
فاضل نظری


امروز هم نبودی

 و من به این فکر کردم که چرا باید از خواب بیدار شوم ؟ چرا پرده ی اتاقم را بکشم ؟ به نور چه نیازیست ؟

امروز که نبودی به خودم قول دادم که دیگر هیچوقت درباره چشم هایت فکر نکنم چند روزیست که تا دست به قلم میبرم سر و ته نوشته هایم به تو و چشم هایت ختم میشود مسئول مجله هم شاکی شده . میگوید آخر مرد حسابی ، به تو گفته بودم درباره ی بهار بنویسم اینها چیست که تحویلم داده ای ؟

مثل همیشه من نمی دانم که چه بلایی به سرم امده ! مثل همیشه من گنگم و سردرگم . اما می دانی اینبار فرقش چیست ؟

اینبار تو نیستی که پرتوی راهنمای من شوی نیستی که بخندی و بگویی این که مشکل بزرگی نیست ، با هم درستش می کنیم .

اصلا اینبار مشکل من تویی ! باز هم به نظرت این مشکل بزرگ نیست ؟

انگار امروز صبح جمعه است و شهر تعطیل . شاید هم چون چشمم تار شده باز بودن مغازه ها را نمی بینم راستی ؟ چه پوشیدم ؟ اصلا نمیدانم کی و چگونه لباس هایم را عوض کردم . یادم است روز هایی که تو را میدیدم برای درست کردن موهایم ساعت ها وقت میگزاشتم و تهش هم دیر به دفتر مجله می رسیدم . خوب بیا دلمان را خوش کنیم لاعقل رفتنت باعث شده تاخیری نداشته باشم .

ظهر شده ، با دل درد به خانه بر می گردم ، تو چه ؟ حالت کامل خوب است ؟ عذاب وجدانت هم درد ندارد ؟

لباس هایم دورتا دور اتاق پهن است ، قله هایی از ظرف های نشسته روی پیشخان است انقدر مانده اند که حتی با شستن هم تمیز نشوند .

و در میان این اشفتگی های دور گلدان گل بنفشه ی مان را خلوت کردم ام پنجره را برایش باز میکنم ، اب می اورم ، نازش میکنم ، اخر تو او را خیلی دوست داشتی ! چند روزیست که سوالم این است : حتی بیشتر از من ؟

تمام روز را با گلدان بی جان حرف میزنم . و طبق عادت از تو می گویم . اما پژمرده شده . حق هم دارد . حرف هایم مثل زهر تلخ است .

کاش قبل رفتنت فکر میکردی ، به من ! به گلدان بنفشه ، به ظرف های روی پیشخان ، به دفتر مجله . به اینکه بی چشمانت چگونه باید زندگی کنم ؟

هر وقت که خدا را دیدم از او می پرسم چگونه ان چشم ها را خلق کرده ای ؟ حتی از بهارت هم زیبا تر است .

باز هم قول شکستم ، اصلا شاید به خاطر بد قولی هایم رفته ای ! قول شکستم و باز هم به چشم هایت فکر کردم . و باز هم نوشته ام به چشم هایت ختم شد :) می بینی؟

 

 

فاطمه حسینی


بسم الله 

اَما مازنیمی . نَمه چی بَوِم شِمِسه . ولا اَما بوردِمی ویس بَیریم شِمِسه بَدیمی بیان مِشکل داینه نتومی شِمِسه بِلیم . 

ترجمه  :  ما مازندرانی هستیم ( کلا من زیاد استفاده نمیکنن همش میگن ما ) 

نمیدونم چی بگم برتون والا ما رفتیم ویس بگیریم براتون دیدیم بیان مشکل پیدا کرده نمیشه براتون بزاریم 

 اَمِ زِبون خَله فرق نَکنه فارسی جا اَتا کسره فتحه رِ گیننه جابه جا  کِننه بونه مازندرانی 

اَی آمِله مازنی با بابِلِ مازنی اَتا خَله فَرخ کِنه بابلیشون « درخت پرتقال » رِ گننه بِرتقال دار اما گمی پتخال دار 

ترجمه : زبان ما خیلی با فارسی فرقی نداره یه کسره فتحه جا به جا میکنن میشه مازندرانی باز مازندرانی امل با بابل تفاوت داره مثلا بابلی ها به درخت پرتقال میگن .

دیگه همینا به زهنم رسید بنویسم . با چند تا کلمه 

پروانه : پاپِلی 

گنجشک : میشکا 

خاک انداز : آتش کَش ( یعنی چیزی که اتش رو میکشه )

ببخشید که دیر شد مرسی از وبلاگ در حوالی اریحا برای دعوت 

و دم اقا رهام ( برادر بنده ) گرم برای این چالش خفن 

.

.

.

اها راستی :) از بالا دست خبر رسیده المپیاد اقتصاد رفتم مرحله بعد 

کد پستی بزارین شیرینی بفرستم


 

عصر و شب دارد مگر

دلتنگی دست ما که نیست 

حرف خود را میزند دل 

گرچه عقل نا راضی است 

.

.

.

.

سلام . 

خواستم بگم میدونم شعرا سر و ته و وزن ندارن . فقط پستش کردم که اگه روزی پیشرفت کردم به چشم بیاد . 

اینم یادم نرفته که به چند نفر چند تا معرفی کتاب و یه چالش بدهکارم ( این دختره ی خنگ همش طلبکار و بدهکارو با هم قاطی میکنه ) پس اگه اشتباه گفتم به دل نگیرین واقعا هم این مشکل ابرو بره . 

فقط دلم نیومد این عکس ها رو امشب پست نکنم 

 به روی چشم

راستی چند روزه فکر اینکه یه نویسنده ی خوب شم داره به همه ی رویاهام غلبه میکنه ( مخصوصا رتبه کنکور و وکیل شدن ( که فکر کنم به خاطر زدگی از همون عربیه )) 

میشه بازم کمکم کنین؟ 

یکی بیاد بهم بگه اقا من باید چیکار کنم یه شاعر و نویسنده ی خوب شم ؟

من نمیخوام فقط واسه دل خودم بنویسم . میخوام علاوه بر اون ادمای بیشتری بخوننشون . 

ازم انتقاد کنین 

زیر همین پست . هم از اخلاق یا چیزی که ازم دیدین و هم از نوشته هام 

یه راهم بهم بدین که چجوری پیشرفت کنم 

خلاصه که مرسی از اینکه هستین :) دوای درد و مشکل کی بودین شما ؟ 


دریافت

 

نامه ای به تو 

دخترک رقصان بین ماشین ها 

میدانی چه شده ؟ خبر از رکود اقتصادی داری ؟ میدانستی قیمت طلا بالا رفته ؟ تو میدانی خانه متری چند است ؟ میدانستی فلان بازیگر در فلان کشور اسکار گرفته است؟

بلاخره موفق شدی که در ان صبح سرد وارد سینما شوی ؟ نه به خاطر دیدن بهترین فیلم سال برای اینکه گرم شوی ؟

حالا که ماسک ها گران شده تو توانستی چیزی گیر بیاوری که زنده بمانی ؟

لباس عید ؟ ست امسالت چه رنگیست ؟

پاییز به کدام مدرسه ی غیر انتفاعی خواهی رفت ؟ لوازم تحریرت را از کدام مغازه میخری؟ 

اصلا بگو ببینم ! تو سواد داری؟ در مهد کودک یادت نداده اند؟ 

:) چه شال قشنگی به سر کرده ای ! 

میخواهم قسم بخورم وقتی میرقصیدی و شال روی سرت در هوا تاب میخورد دلبرانه ترین عکس سال را از تو گرفته اند 

و عکست صد ها لایک گرفت  و عکاسش پولی به جیب زد راستی ؟ سهم تو را داد ؟ یا حداقل پول رقصیدنت را چه؟ 

ای که به دور چشم هایت بگردم 

ای که باید دست سردت را در دستانم بگیرم 

تو برقص

زمین زیر پایت را با ابرها اشتباه بگیر انقدر برقص که دیگر غمی در دنیا نباشد و یادت نرود که وقتی میرقصی بخندی . 

انقدر برقص و دستهایت را با ناز تکان بده که زمانه شرمسار تو شود 

زندگی کن . نقاشی بکش . با قلمو چراغ قرمز ها را رنگ کن و ماشین بکش و در بین انها دخترک رقصانی که از سر خوشی میرقصد ، نه از روی اجبار 

و اگر هوس کردی برایش لبخند بکشی یادت باشد از ان لبخند های تلخ نباشد

می‌دانم شیرینی های پشت ویترین شیرینی فروشی را مزه نکرده ای 

ولی به شیرینی همان ها بکش  . و اگر باز هم سردت شد ، دخترک روی کاغذ ها را در آغوش بکش . مبادا ببینم منت سینماهارا بکشی  

ای که به دور چشم هایت بگردم 

ای که باید دستان سردت را در دستم بگیرم

به من قول یک لبخند شیرین را میدهی؟

.

.

.

ببخشید که دیر شد شروع چالش از وبلاگ آقا گل

دعوت از : وبلاگ در حوالی اریحا و وبلاگ دارالمجانین و وبلاگ خزعبلات یک  ذهن بی ثبات و مرسی از دعوتشون 

 

دعوت میکنم از هر کس که دلش خواست بنویسد و دعوت نشد !


یکی بیاد جواب سوالامو بده

با تستای عربی باید چیکار کرد؟

( این سوال جدیه ها . یکی بیاد بگه چیکار کنم عربی رو یه درصدم بالاتر نمیره )

با ازمون انلاین مزخرف باید چیکار کرد؟

با روزهای خسته کننده باید چیکار کرد؟

وقتی فقط دلت میخواد غر بزنی باید چیکار کرد؟ 

وقتی کتابات تموم شده باید چیکار کرد ؟

با رغبت ته کشیده باید چیکار کرد؟ 

با گردن دردی که مقصرش عربیه باید چیکار کرد؟ 

با گلدونای خشک شده باید چیکار کرد؟

با برنامه هایی که یکیشم به خاطر عربی جلو نرفته باید چیکار کرد ؟ 

با معلمی که روز جمعه هم مجازی درس میده امتحان میگیره باید چیکار کرد؟

با ادمای عجیب باید چیکار کرد؟ 

با ساعت خوابی که هیچ جوره قصد تنظیم شدن نداره باید چیکار کرد؟

با دختری که دیگه حتی حال فیلم دیدنم نداره باید چیکار کرد؟ 

با سی دی گیمی که رو لبتاب وصل نمیشه باید چیکار کرد ؟

با اعصاب خورد و داد هوارای الکی باید چیکار کرد؟

با رژیم شکسته شده باید چیکار کرد؟ 

با بسته های نودل و شکلات تموم شده باید چیکار کرد؟

یکی خیلی جدی پاشه بیاد بگه 

برای این وضعیت به پاسخگو پیدا نمیشه باید چیکار کرد؟

.

.

.

.

.

.

تازه به عقلم رسیده چقدر مشکلای کوچیک میتونن رو مخ باشن 

حالا که دارم فکر میکنم میبینم چقدر بچه شدم 

با دختری که میدونه این پست چقدر احمقانست ولی بازم پستش میکنه باید چیکار کرد؟

 


 

 

به طرز عجیبی به سال جدید امیدوارم  

البته این امیدواری از 8:30 به بعد شکل گرفت  . 

صبح و ظهر بس که دلگیر بود حتی نمیتونستم پاشم ، اخه جلو و پشت خونمون باغ داره . وقتی عید میشد همش درختاش شکوفه میداد ، اما امروز صبح که با شوق رفتم پنجره رو باز کردم خبری نبود . میرفتیم باغ و شکوفه صورتی گیلاس میچیدم و میزاشتمش توی تنگ ماهی ها همه ی عشقم به عید برای همین شکوفه ی گیلاس بود یه روز مونده به عید تند تند لباس اتو میزدیم همش میرفتم اینجا و اونجا تا بساط سفره هفت سینو جور کنم

امسال از این خبرا نبود  

ساعت هشت که رسید یهو پاشدم تا ببینم از هفت سین پارسال چیا مونده  

با هر زحمتی که شد چیدمش . اهنگ شاد پلی کردم و دست به دستمال شدم و میزای خونه رو دستمال کشیدم ( باید اعتراف کنم مامانم با افتخار بهم نگاه میکرد .) 

جارو برقی رو کشون کشون اوردم تو اتاق . یه ماهیه که روزی دو بار اتاقمو جارو میزنم . فکر کنم دیگه اون روزای شه ی اتاقم بر نمیگرده .

یه تنگ پیدا کردم ولی ماهی نداشت تصمیم گرفتم توش گل بکارم .

همیشه به ماهیای توی تنگ با عذاب وجدان نگاه میکردم لاعقل امسال از این داستانا خبری نیست . مامانم همیشه برام تعریف میکنه وقتی بچه بودی عادت داشتی دم ماهی ها رو بکنی . به ماهیای خونه خودمون یا بقیه هم رحم نمی کردی خیلی ریز صحنه رو ترک میکنم تا طرفدار حقوق حیوانات شدنه یه ساله ام لکه دار نشه

من یه دفتر اسکرپ بوک دارم نشستم و برای خودم توش باغی که جاش امسال خالی بود رو نقاشی کردم و به این باور پیدا کردم که ادم خودش میتونه حال خودشو خوب کنه ! 

.

.

این امروز من بود . یعنی 8 به بعده من اولش گفتم که برای امسال خیلی امیدوارم  

هم برای خودم و هم برای همه ی شماها  

سال نوتون مبارک البته پیشاپیش 

براتون ارزوی شکوفه های صورتی میکنم . نه روی کاغذ 

ارزوی گلدونایی که این موقع ی سال گل میدن . 

و ارزوی بوی خاک ! کیه که خوشش نیاد . 

و در اخر هم ارزوی پول انقدددد پول که دلتون برای چیزای کوچیکِ قابل حل نگیره . 

امسال میخوام بیشتر زندگی کنم . برای شما هم همین ارزو رو دارم  

سال خوبی داشته باشید .

میخواستم این پستو فردا موقع سال تحویل بزارم . امان از ذوق زیادی


 

اقاااا بلاخره جواب وبلاگ نویسی اومد 

وبلاگم اول شد . نه وبلاگمون اول شد

 دم همتوننننن گرم خیلی مرسییی از همتون که انقد گلین 

اصلا اگه شما نبودین مگه وبلاگم میرفت بالا؟ 

خیلییی گلین عشقین خفنین عاشقتونم ( و یکهو احساساتش فوران میکند )

بازم دم همتون گرم 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

imam twelve mahdi لاستیک سواری مدرسه ی شاداب اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس کهگیلویه وبویراحمد کسب درآمد با لپ تاپ سالم زيبا مهارت های مداد